سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اعداد

ارسال  شده توسط  آزاده مرادی در 88/4/31 4:6 عصر

یه روز جمعه تو کافه نشسته بودم

و مشغول خوردن یک گیلاس مشروب بودم

که خانم جوونی قدم زنان وارد شد

چیزی نموده بود که برقش کورم کنه

 

چشمهای آبی و درخشانی داشت

و پاهاش کشیده و ظریف بودن

درمقیاس یک تا ده ،

بهش نمره نه دادم.

 

خب، تو مقیاس من

می دونی ، دهی وجود نداره .

نه ، تقریبا بیشترین نمره ایه که

یه نفر می تونه کسب کنه .

 

بنابراین یه لبخند کوچولو بهش زدم،

اما اون حتی بهم نگاه هم نکرد ،

بنابراین در زمینه هوش و قضاوت خوب

باید بهش نمره سه می دادم.

 

گفتم هی ، خوشگله

بنظر میرسه که شایسته نمره هشت باشی .

تو و من می تونیم هیجده بشیم..........

اگه کلت درست کار کنه .

 

زیرو بالای هیکل بدون ایرادم رو وراندازکرد،

بعد این جملات رو گفت

که معز بی نقصم رو آتش زد

 

گفت ، خب ، خب ، بازهم یکی دیگه

از مردهای مغروری که

به همه زنها از یک تا ده نمره می دن.

 

و توبه من هشت دادی

خیلی خوبه ، سخاوتمندانه رفتار کردی.

خب ، حالا بیا ببینیم

من ، به تو چند می دم.

از اونجا که با چرب زبونی و این اعداد بی مزه

سراغم اومدی

خب ، چون از روشت خنده م می گیره

بهش نمره پنج می دم.

 

اون هم باید ماشینت باشه

که کنار خیابون پارکه

اون ماشین قدیمی

سه و یک سوم نمره برات کسب می کنه .

 

حالا برای هیکلت

فکر میکنم کمتراز پنج بگیره

البته بجز شکم بشکه ت ....

که بهش نمره ده می دم ...به خاطر اندازه ش.

 

گفتن اینکه اون لبخند کوچولوت

چقدر می ارزه مشکله

بهش نمره شش می دم ....

می تونستی پیش دندونپزشک بری و یه کارهایی بکنی

 

اما راه رفتن و باد به غبغب انداختن خروس وارته

که واقعا به خنده م میندازه

این کارت ممکنه از نظر این مرغهای دهاتی ده بگیره

اما نظر من سه و نیمه

 

حالا که تفریقها انجام شده

چیز زیادی برای جمع زدن نمونده

اما از اونجایی که صفری وجود نداره

بهت نمره یک می دم .

 

بعدش قدم زنان بیرون رفت

درحالیکه از همه طرف

همه اون کافه نشین های لعنتی می خندیدن

هی ، شل ، چی به سر نهت اومد؟؟؟؟

 

گفتم (نه ؟)

وای ، به محض اینکه شروع به حرف زدن کرد، فهمیدم

اون نابکار بد دهن اصلا کلاس نداره ....

دو هم به زور بهش دادم.

 

آره ، مهم نیست اولش چقدر خوب به نظر برسن

بالاخره عیبهای تو همشون هست

به همین خاطره که در مقیاس ده تا یک

رفیق ....دهی وجود نداره .

 


بیاموزیم که

ارسال  شده توسط  آزاده مرادی در 88/4/31 3:39 عصر

 

بیاموزیم که 

 

1.     با احمق بحث نکنیم و بگذاریم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.

2.     با وقیح جدل نکنیم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روح ما را تباه می‌کند.

3.     از حسود دوری کنیم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنیم باز از زندان تنگ حسادت بیرون نمی آید.

4.     تنهایی را به بودن در جمعی که ما را از خودمان جدا می کند، ترجیح دهیم.

5.     از «از دست دادن» نهراسیم که ثروت ما به اندازه شهامت ما در نداشتن است.

6.     بیشتر را بر کمتر ترجیح ندهیم که قدرت ما در نخواستن و منفعت ما در سبکباری است.

7.     کمتر سخن بگوییم که بزرگی ما در حرفهایی است که برای نهفتن داریم، نه برای گفتن.

8.     از سرعت خود بکاهیم، که آنان که سریع تر می دوند، فرصت اندیشیدن به خود نمی دهند.

9.    دیگران را ببینیم، تا در دام خویشتن محوری، اسیر نشویم.

10.    از کودکان بیاموزیم، پیش از آن که بزرگ شوند و دیگر نتوان از آنان آموخت.


<      1   2